کتابخانه فارسی
/
ديوان اوحدي مراغي
/
غزليات
/
شماره ٤٦: رخ خوب خويشتن را بچه پوشي از نظرها؟
شماره ٤٦: رخ خوب خويشتن را بچه پوشي از نظرها؟
رخ خوب خويشتن را بچه پوشي از نظرها؟
که به حسرت تو رفتن بدو ديده خاک درها
برت آمديم يک دم، ز براي دست بوسي
چو ملول گشتي از ما، ببريم درد سرها
تو به ناز خفته هرشب، ز منت خبر نباشد
که زخون ديده گريم ز غمت به رهگذرها
عجب آمدم که: بعضي ز تو غافلند، مردم
مگر از ره بصارت خلليست در بصرها؟
نتوانم از خجالت که: بر تو آورم جان
که شنيدم: التفاتي نکني به مختصرها
ز لبت نبات خيزد، چو خنده برگشايي
بهل اين شکر فروشي، که بسوختي جگرها
بر آن کمان ابرو دل اوحدي چه سنجد؟
که به زخم تير مژگان بشکافتي سپرها
جستجو در مطالب سایت