کتابخانه فارسی
/
ديوان اوحدي مراغي
/
غزليات
/
شماره ١٣٩: نگر: مگرد گر آن سر و سيم بر بگذشت؟
شماره ١٣٩: نگر: مگرد گر آن سر و سيم بر بگذشت؟
نگر: مگرد گر آن سر و سيم بر بگذشت؟
که: آب ديده نظارگان ز سر بگذشت
ز من چو زان رخ همچون قمر نشان پرسيد
رسيد بر فلکم آه و از قمر بگذشت
تو بخت بين که: نخفتم شبي جزين ساعت
که خفته بودم و دولت ز پيش در بگذشت
کدام پرده بماند درست و پوشيده؟
بدين طريق که آن ترک پرده در بگذشت
دگر به پند پدر گوش برنکرد کسي
که از مقابل او روي آن پسر بگذشت
مسافري، که به شهر آمد و بديد او را
نديده ايم کز آن آستان در بگذشت
چو ديد آن سر زلف دراز در کمرش
سرشک ديده خونريزم از کمر بگذشت
ز من بپرس گزند جراحت دل ريش
که چند نوبتم اين ناوک از جگر بگذشت
چو اوحدي نشدش دل به هيچ نوع درست
هر آن شکسته که اين تيرش از سپر بگذشت
جستجو در مطالب سایت