اینفو

  •  
  • کتابخانه فارسی / ديوان اوحدي مراغي / غزليات / شماره ٢٨٢: خانه خالي شد و در کوي دل اغيار نماند

شماره ٢٨٢: خانه خالي شد و در کوي دل اغيار نماند

خانه خالي شد و در کوي دل اغيار نماند
همه غم رفت و بغير از غم آن يار نماند
گر چه در پاي دلم خار جفا بود، دگر
گل به دست آمد و در پاي دلم خار نماند
آن گروهي که به آزار دلم کوشيدند
چون برفتند دگر هيچ دلازار نماند
دشمن از غصه من علت بيماري داشت
دوستان مژده، که آن ناخوش بيمار نماند
چشم من بر سر خاک درش از شوق امشب
سيل خونين صفتي ريخت، که ديوار نماند
ناله ميکردم و گفت: اوحدي، اين روزي دو
قصه بسيار نگوييم، که بسيار نماند

جستجو در مطالب سایت

 

کلیه حقوق برای اینفو محفوظ است