کتابخانه فارسی
/
ديوان اوحدي مراغي
/
غزليات
/
شماره ٣٩٠: نيک ميخواهي که: از خود دورم اندازي دگر
شماره ٣٩٠: نيک ميخواهي که: از خود دورم اندازي دگر
نيک ميخواهي که: از خود دورم اندازي دگر
و آن دل سنگين ز مهر من بپردازي دگر
آتشي در من زدي از هجر و ميگويي: مسوز
با من مسکين سر گردان نميسازي دگر
دل ز من بردي و گويي: با تو بازي ميکنم
راست ميپرسي؟ به خون من همي بازي دگر
پرده اي انداختي بر روي و سيلي در گذار
تا مرا در آتش اندوه نگذاري دگر
زان همي ترسم که: چون فارغ شوي از قتل من
روي را رنگين کني و زلف بترازي دگر
بسته اي بر ديگرانم باز و مي دانم که چيست؟
ايمنم کردي که پنهان بر سرم تازي دگر
سختم از حضرت جدا کردي و از درگاه دور
آه! اگر بر حال من چشمي بيندازي دگر
مفلس و بيمايه مگذارم چنين، گر هيچ وقت
تازه خواهي کرد با من عهد انبازي دگر
اوحدي را خون همي ريزي، که دورش ميکني
صوفي کافر نخواهي کشتن، اي غازي، دگر
جستجو در مطالب سایت