اینفو

  •  
  • کتابخانه فارسی / ديوان اوحدي مراغي / غزليات / شماره ٦٢٢: از تو مرا تا به کي بي سر و سامان شدن؟

شماره ٦٢٢: از تو مرا تا به کي بي سر و سامان شدن؟

از تو مرا تا به کي بي سر و سامان شدن؟
در طلب وصل تو زار و پريشان شدن؟
هر نفسم خون دل ريزي و گويي: مگوي
واقعه اي مشکلست: ديدن و نادان شدن
من ز تو درمان دل جستم و دشمن شدي
مصلحت من نبود در پي درمان شدن
زلف تو در بند آن هست که: شادم کند
گر نزند روي تو راي پشيمان شدن
روي ترا عادتست، زلف ترا قاعده
دل بربودن ز من هر دم و پنهان شدن
هر چه تو خواهي بکن، زانکه نه کار منست
با چو تو مسکين کشي دست و گريبان شدن
خلق به دير و به زود راه به پايان برند
راي ترا هيچ نيست راه به پايان شدن
بر دل ويران من طعنه زدن تا به چند؟
بين که: چه گنجي دروست با همه ويران شدن
کار تو پيمان شکن نيست به جز سرکشي
کار دل اوحدي بر سر پيمان شدن

جستجو در مطالب سایت

 

کلیه حقوق برای اینفو محفوظ است